فرید با تبسمی شیرین به آقا رجب از او خدا حافظی کرد و بطرف ساختمان راه افتاد و پس از ورود ، بلا فاصله دوش گرفت و با نوشیدن یک فنجان قهوه مخلوط باشیر لباس پوشید و کیف دستی اش را برداشت تا عازم رفتن به سر کار خود شود.
راننده تاکسی سرویس در بیرون منزل و جلوی درب منتظر فرید بودو به محض دیدن فرید از ماشینش بیرون آمد وپس از گفتن سلام و صبح شما به خیر، و با گشودن درب تاکسی اش او را محترمانه با جمله بفرمایین دعوت به نشستن کرد.فرید به آرامی درون تاکسی نشست و ماشین به آرامی براه افتاد...
فرید روز پرمشغله ای را در پیش رو داشت: کار های شرکت ، به موفع حاضر کردن سفارشات، سرکشی به کارخانه و کارگاههای مختلف ریختگری و باز رسی از پیشرفت کارها و تصادف دیروز و آشنایی با مینا!......هرکدام به نوبه خود در فکر فرید- به نوعی او را مشغول میداشتند.او ازراننده تاکسی خواست تا اورا به کارخانه اش ببرد تا اول از انجام به موقع کار ها مطمئن باشد. با اینکه او در هر قسمت از کار خانه و کارگاهها سر پرست مطمئنی داشت ولی باز هم دوست داشت خودش از نزدیک مراحل محتلف کار ها را باز رسی کند تا با اطمینان کامل از انجام به موقع و کیفیت کنترل تولید آنها در تحکیم روابط خود و جذب بیشتر سفارشات موفقیت خود را تداوم بخشد.
او پس از به پایان رساندن کار های بازدیدش به دفتر کار خود برگشت.
در دل آرزو میکرد کاش میشد دوباره مینا را ببیند! اما هیچ بهانه ای برای این دیدار نمیدید..با خودش گفت: حد اقل میتونم زنگ بزنم و به بهانه عذر خواهی ویا سئوال از مینا در باره جراحت و خراش های دستش ....شاید هم در مورد تاکسی سرویس! ...
با این تخیلات وارد دفتر کارش شد و پس از نشستن بر روی صندلی چرمی شوکلاتی رنگی که در پشت میزش قرار داشت شماره تلفن مینا را گرفت.
پس از دو سه بار زنگ زدن بالاخره مینا تلفن را جواب داد و گفت:
-الو...
فرید:سلام و صبحتون به خیر!
مینا: شما؟
فرید :من محبتی هستم! حالتون خوبه؟
مینا: آقای محبتی؟! شما هستین!
فرید: بله من زنگ زدم تا احوالتون را جویا بشم و بپرسم ،.....
مینا:سلام ...مرسی .. من بد نیستم!........شما خوبین!؟.....
فرید: خیلی متشکرم از لطفتون.....میخواستم ببینم آیا تاکسی سرویس به موقع اومد تا به شما در رسیدن به کار هاتون کمک کنه؟
مینا: خیلی ممنونم ولی من نیازی به تاکسی سرویس ندارم و امروز از ماشین مامان استفاده کردم!
فرید: خوب! مامان چی؟.. ایشان ماشینشون رو احتیاج ندارند؟
مینا: هنوز یک ماشین دیگه هم تو خونه هست که اگر لازم بشه از اون استفاده میکنند!
فرید: آهان پس خودتون نخواستین از تاکسی سرویس استفاده کنین!
مینا: آخه نیاز نبود!...
دنباله دارد