بعد از قطع شدن تلفن فرید بدون اینکه بخواهد به فکر ادامه کار هاش باشه پشتی صندلی خودش را کمی به عقب کشید و به ارامی سرش را بر روی آن گذاشت و با خود گفت:خدای من میشه ؟ یعنی واقعا من دارم عاشق میشم؟ اونم عاشق مینا؟......
آخه من که اونو هنوز نمیشناسم.....آخه چطور امکان داره؟ من و عاشقی؟........
زنگ تلفن رشته افکار فرید را ازهم گسست و منشی او بود که میخواست به فرید قرار ملاقات او رابا مدیران کارخانجات ماشین سازی.... اعلام کند.
فرید به آرامی و بر خلاف شتاب و عجله همیشگی اش با خونسردی از جایش بلند شد وبرای اولین بار در دفتر کارش بطرف آیینه رفت.. و خودش را درون آن نگاه کرد و با دست کشیدن به مو هایش آنها را مرتب کردو باز هم دقیق تر صورت خودش را چشمهایش را از نظر گذرانید... انگار میخواست از جذابیت خود مطمئن بشه ...میخواست در دیدار با مینا بتونه بخوبی و با اطمینان خاطر نظر اورا جلب کنه و... ..
منشی فرید که از تاخیر فرید نگران شده بود به پشت درب اطاق او رفت و با زدن چند ضربه کوچک بدرب از او اجازه دخول میخواست که فرید به آرامی گفت: دارم میام!...
منشی فرید در حالیکه از این حرکات فرید غرق حیرت شده بود به طرف میز خود بر گشت...
و از خودش پرسید...یعنی چی شده چه اتفاقی افتده؟ ا همیشه قبل از شروع در اطاق سمینار منتظر میهمانان خودش بود..... اما امروز انگار نه انگار...!
فرید از اطا قش بیرون آمد و بطرف اطاق سمینار که در طبقه سوم ساختمان واقع شده بود براه افتاد....
مینا پس از پایان صحبت با فرید به فکر این افتاد که کار های امروزو فردا را هر چه زدتر سرو سامانی بدهد چون فردا روز بزرگ زندگی او بود . فردا همان روزی بود که او سالها به انتظار آن روز..روزها و شب های زیادی را با خودش حرف زده بود وهزاران نقشه کشیده بود!.....
آری فردا روز سرنوشت، روز رسیدن به محبوب.......روزرسیدن به کسی که ندیده تونسته بود قلب اونو تصاحب کنه بود.......
با ذوق و شوغی وصف نشدنی بسرعت باز دید خودش را از قسمت های تولید شروع کرد و با خوشرویی کم نظیری با همه کارمندان خوش و بش کرد...! این وضع غیر عادی مینا برای کار کنان شرکت بسیار بی سابقه بود و خیلی از آنها از خودشان سئوال کردن....یعنی چه....چه چیز مینا را اینقدر خوشحال کرده؟ .... و...
ادامه دارد........
سلام من خوبن تو چطوری؟
راستش دلم گرفته بود داشتم تو وب ها میگشتم تا به خونه ی شما رسیدم اومدم مثل بقیه وب ها ببندمش اما دیدم ارزش خوندن رو داره و خوندمش و حالا هم پشیمون نیستم خیلی عالی بود اگه دوست داشتی با هم دوست باشیم بیا پیشم
یا علی
با سلام و تشکر از لطف شما من هم خوبم.
حتما خدمت میرسم.
موفق باشید.
سلام دوست عزیز
چه داستان قشنگی نوشتی . من هم عاشق این جور داستان ها هستم. بازم پیشت میام .
خوشحال می شم که تو هم به من سر بزنی.
بای
سلام و با تشکر ار محبت شما دوست عزیز.حتما بدیدارتان خواهم آمد.
موفق باشید
سلام دوست خوبم.بار دوم است که داستان زیبایت را می خوانم.
من هم گزارشی از عزرائیل دارم!داغه داغه.تا سرد نشده بیا.
منتظرت هستم.
یاحق
سلام
ممنونم از لطف شما.
حتما بدیدارتان خواهم آمد.
موفق باشید
سلام دوستم:
بخشی از داستانهاتو خوندم . خیلی جالبه و آدمو وادار می کنه داستان را دنبال کنه. یاد داستانهای ر. اعتمادی افتادم. در هر صورت کار جالبیه امیدوارم موفق باشی.
اگه سری هم به من بزنی خوشحالم می کنی. شاید از این سر زدن ها سوژه داستان های بعدی را هم پیدا کنی!
سلام بر شما دوست عزیز
من بسیار ممنون و سپاسارم از لطف شما و حتما بدیدارتان خواهم آمد...