ساکنان زمین

قصه در مورد زندگی ساکنان زمین

ساکنان زمین

قصه در مورد زندگی ساکنان زمین

فرید و مینا(۲۱)

 

 

مینا که درپشت سر فرید قرار داشت .... فرصتی مناسب یافته بود تا او را از پشت سر به خوبی او را ببیند و قامت کشیده و مردانه او را با وسواس و دقت بر رسی کند... و با معیار های از پیش تصور شده اش در مورد مرد آینده اش تطبیق دهد..البته این فرصت خیلی طولانی نبود چون فرید خیلی زود با شنیدن صدای مینا برگشت و با لبخندی شیرین با گفتن سلام به طرف او رفت...مینا در حالیکه در حال بر انداز کردن دقیق او بود با تبسمی دلنشین  به فرید سلام کرد و با رسیدن به یکدیگر برای لحظاتی خیلی کوتا مستقیما نگاه های آنها درهم گره خورد و هردو با خجالت و رنگ  برافروختگی و هیجان نگاه های خود را بطرف ماشینهای خود دوختند و مینا گفت:

خوب ، اگر موافق هستید زود تر  بریم و ببینیم که ماشین ها درست شده اند یا نه و در چه مرحله ای هستند!..البته خودش میدانست که ماشین ... در واقع یک بهانه است و هیچ کدام از انها نیازمند این ماشین ها نیستند و بود و نبود ماشین ها تاثیری بر زندگی آنها ندارد بخصوص برای فرید... او میدانست که ماشین یک بهانه است... بهانه ای برای دیدار او....

فرید با کمی تامل درحالیکه به ماشین خود که آخرین مدل جگوار مشکی بود که به تازگی تحویل گرفته بود اشاره میکرد وگفت : اجازه بدین با این ماشین بریم!

مینا نگاهی بطرف ماشین کرد و گفت: من فکر میکنم که با ماشین من به تعمیر گاه رفتن آسون تر باشه چون جای کمتری برای پارک نیاز داره!!

فرید: اگر موافق باشین قبل از تعمیر گاه بریم و یک کافی و یا بستنی بخوریم و بعد بدنبال ماشین باشیم...

مینا:موافقم ... من یک کافی شاپ خوب سراغ دارم و فکر میکنم جای مناسبی باشه!

فرید:خوب پس رفتن به کافی شاپ با ماشین من و رفتن به تعمیرگاه با ماشین شما؟!

مینا : حالا که شما اصرار دارید.. باشه.. با ماشین شما!

بعد از توافق هردو بطرف ماشین فرید راه افتادند و با رسیدن به ماشین فرید درب ماشین را برای مینا باز کرد تا او درون ماشین بنشیند و بعد با آرامی درب را بست و در پشت فرمان قرار گرفت...

احساس دلپذیری به هردو دلداده دست داده بود و هردوی آنها در تب و تاپ تازه ای بودند... هردو در التهاب فزاینده و تپش های قلبشان رو به افزایش و رنگ چهره شان گلگون....در اینحالت فرید با تلاش زیاد سعی در کنترل خود نمود و گفت:

من هنوز نمیدانم به چه جهتی باید برم!

مینا: اون کافی شاپ در شمال شهر و نزدیکیهای خیابان ولیعصره.....خیلی هم از اینجا فاصله نداره!

فرید:  منظور شما کافی شاپ .... هست؟  

مینا: آره  ، من با دوستانم گاهی وقت ها به اونجا میریم ... جای آرام و با صفاییه!

فرید: چه جالب... اتفاقا منهم در باره اش شنیدم ... و دلم میخواست در  یک فرصت مناسب  سری به اونجا بزنم!...و با روشن کردن ماشین به آرامی براه افتاد.....

موزیک ملایمی از سیستم صوتی ماشین بگوش میرسید و فرید و مینا هرکدام در فکر خود طراحی ادامه ماجرا رابه ذوق خود بر رسی میکردند...

فرید فکر میکرد چه خوبه که پس خوردن کافی از مینا خواستگاری کنم ....یا شاید هم بهتر باشه کمی بیشتر صبر کنم تا مینا  اولین قدم را بر داره!

مینا با خودش فکر میکرد چه خوب میشه اگر فرید منو برای خوردن نهار هم دعوت کنه تا من فرصت بیشتری برای اطمینان خاطر خودم از انتخاب او پیدا کنم!....

اما اگر فرید اینکار رو نکنه .... من او را دعوت میکنم تا برای خوردن نهار به در بند بریم و فرصت بیشتری برای با او بودن داشته باشم....

ادامه دارد...........

نظرات 2 + ارسال نظر
فرهاد چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 06:39 ق.ظ http://paragraph.blogfa.com

فرهاد


سلام
داستان شما را دنبال میکنم و منتظر خوندن شماره های بعدی آن هستم....
با تشکر از شما


مشکی چهارشنبه 1 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:52 ق.ظ http://banoyebarfy.blogfa.com

°°°°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°°°°|__/
°°°°°°°°°°°°|___/
°°°°°°°°°°°°|____/°
°°°°°°°°°°°°|_____/°
°°°°°°°°°°°°|______/°
°°°°°°______|_______________
~~~~/____________________~~~~
,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~* ¯´¨ ¨`*•~-.¸.....
قایقی خواهم ساخت،
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ‌کسی نیست که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند.
قایق از تور تهی
و دل از آرزوی مروارید،
هم‌چنان خواهم راند.
سلام
اول معذرت بخوام که اینقدر دیر اومدم سر بزنم راستش یکم گرفتار بود .
ولی احسنت به شما که اینقدر زیبا و مداوم به کارخودتون ادامه دادید و خیلی هم زیبا و زیبا عمل کردید هنوز کامل وبتونو نخوندم خیلی زیباست خیلی خیلی خوشم اومده .
به امید روزهای بهتر و پر بار تر موفق پیروز باشید .
راستی یادم رفت من آپ کردم دوست داشتی یه سری بزن خوشحال میشم .
بای
مشکی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد