فرید رو به مینا کرد و گفت: اگر شما اجازه بدین من الان اولین قدم رو بردارم!
مینا: منظورت چیه؟ میخواهی چیکار کنی؟
فرید: شما شماره تلفن همراهشان را دارید؟
مینا: نه ولی میتونم از مامان بپرسم... اما چرا؟
فرید: میخواهم به او زنگ بزنم و از او دعوت کنم تا در خوردن یک کافی ما را همراهی کنه!
مینا: آیا تو مطمئنی که میخواهی او را دعوت کنی؟
فرید: البته...و فکر میکنم اگر او را الان دعوت کنم ...میفهمه که تو راجع به او با من صحبت
کردی و دیگه فرصت خیالبافی براش باقی نمیمونه!
مینا: باشه...ولی باید به مامان زنگ بزنم تا شماره خسرو را بگیرم.
فرید: میخواهی با همراه من زنگ بزنی؟
مینا: نه من همراه خودم را دارم!
فرید : اگر با همراه من زنگ بزنی ، من شماره مامان را سیو میکنم و هم ایشان شماره من را!
مینا: باشه ، شاید هم مامان بخواهد با شما بعدا کمی صحبت کنه!
مینا با گرفتن شماره همراه خسرواز مادرش، آنرا به فرید داد و او شماره را گرفت!
خسرو با شنیدن زنگ تلفن همراهش متوجه شماره نا آشنا شد و با لحن آمرانه ای گفت: الو
بفرمایید!
فرید: سلام من فرید هستم...
خسرو: سلام !
فرید: من میخواستم شما را به خوردن کافی دعوت کنم!
خسرو: من شما رو میشناسم؟
فرید: هنوز نه ! ولی با خوردن کافی با هم آشنا میشیم!
خسرو: شما کی هستین؟
فرید :من همونم که با دختر عموی شما در رستوران ...بودم!
خسرو : پس شما الان جلوی من رانندگی میکنید و آقای مهندس متینی هستید!
فرید: حدستون درسته... اما از کجا اسم و فامیل منو میدونید؟
خسرو: اینو دیگه به حساب نگرانی من و حراست از فامیل بگذارید!
دنباله دارد....