فرید: نگفتین دعوت منو میپذیرید یا نه؟
خسرو: متاسفانه الان باید برم یک کار فوری دارم ...
فرید : خوشحال میشوم اگر یک شب شام یا یک روز نهار را در خدمت شما باشم!
خسرو : خدا حافظ آقای مهندس!
فرید: شما خیلی عجله دارید؟
خسرو : البته!
فرید: خوب پس قرار بعدی ما چی میشه؟
خسرو : بعدا در موردش صحبت میکنیم!
فرید : هر طور شما راحت تر هستید!
خسرو: بامید دیدار آقای مهندس!و بلا فاصله تلفن را قطغ کرد...
مینا: چی شد؟
فرید : خیلی از دعوت من خوشحال نشد!
مینا: خوشحال نشد یا ناراحت شد؟
فرید : به نظرم ناراحت شد!
مینا : خوب من به شما گفتم که!
فرید : به هر حال من حسن نیتم را نشون دادم و دوست داشتم برخوردی منطقی و عاقلانه داشته باشیم....اما...
مینا : اما چی؟
فرید : به نظر میرسه که من باید مواظب این پسر عمو باشم!
مینا : منظورت چیه؟
فرید : من فکر میکنم که ایشان به فکر برنامه و طرحی علیه من باشند!
مینا : چطور مگر؟
فرید : خوب برخورد اولیه ایشان حتی از نوع تلفنی اش با بی مهری و خیلی خصمانه بود..
مینا : یعنی اون میخوا علیه ما دست به توطئه و دسیسه بزنه؟
دنباله دارد...