-
فرید و مینا ۱٩
یکشنبه 30 مهرماه سال 1385 19:39
مینا:حال خانم بزرگ چطوره؟... انشاءالله که حالشون بهتره.... فرید:البته ...حالشون خوبه ...من زنگ زدم که ..زنگ زدم که ببینم شما زود تر از قرار قبلی وقت ندارید؟ مینا که فرید را چون خودش در اشتیاق دیدار دید... با خود گفت بگذار اول کمی ناز کنم ... اگر از اول اعلام آمادگی کنم ممکنه طرف خیلی از خود راضی بشه ... پس با کمی عشوه...
-
فرید و مینا۱٨
دوشنبه 24 مهرماه سال 1385 17:20
مینا با تردید و اضطراب گوشی را برداشت ...در دلش شور و هیجان بیسابقه ای احساس میکرد و با شنیدن صدای فرید صدای هیجان زده اش همراه با لرزش تن صدایش وضعیت بی سابقه ای را بوجود آورده بودند ، باورش نمیشد ...این صدای فرید باشد!با تمامی توانش بر خود مسلط شد و با خویشتن داری تمام سلام فرید را که با هیجان از داخل تلفن شنیده بود...
-
فرید و مینا۱٧
دوشنبه 3 مهرماه سال 1385 03:25
در حالیکه مینا با دنیایی از دلواپسی و مجموعه ای از طرح های مختلف را برای دیدار فردا بر رسی میکرد فرید هم متقابلا در فکر فردا بود.....فردا این روز پر امید... روزی که برای بعضی ها هرگز نمی آید واگرهم بیاید معلوم نیست که روز دلخواه آنها باشد... فرید هم همچون مینا با خودش در اندیشه فردا بود... فردا چیکار کنم و چطوری با او...
-
فرید و مینا۱۶
شنبه 4 شهریورماه سال 1385 16:17
مینا پس از گفتگو ونظر خواهی از مادرش در باره فرید فهمید که با توضیحاتش راجع به فرید مادرش هم به داشتن دامادی چون فرید علاقه مند است و مهر او را دردل گرفته است....با رفتن مادرش جلوی آیینه قد نمای درون اتاقش ایستاد و بانگاهی خریدارانه به سرا پای خود با دقت بیشتری نگاه کرد ودرهر قسمت از اعضای بدنش شروع به تفحص و جستجو...
-
فرید و مینا۱۵
شنبه 14 مردادماه سال 1385 12:29
فرید و مینا که در اثر تصادف رانندگی با یکدیگر آشنا شده اند ،هرکدام بی آنکه از احساس طرف مقابل آگاهی داشته باشه احساس عشق و دلدادگی پیدا کرده اند و حالا هر دو در افکار خود به دنبال راهی میگردند تا بتوانند با شناختن طرف مقابل، او را بدام عشق خود گرفتار و طرف مقابل را برای زندگی آینده خود شکار کنند!. فرید برای اجرای...
-
فرید و مینا۱۴
دوشنبه 2 مردادماه سال 1385 18:05
فرید و مینا که در اثر تصادف رانندگی با یکدیگر آشنا شده اند ،هرکدام بی آنکه از احساس طرف مقابل آگاهی داشته باشه احساس عشق و دلدادگی پیدا کرده اند و حالا هر دو در افکار خود به دنبال راهی میگردند تا بتوانند با شناختن طرف مقابل، او را بدام عشق خود گرفتار و طرف مقابل را برای زندگی آینده خود شکار کنند!. فرید برای اجرای...
-
فرید و مینا(۱۳)
پنجشنبه 22 تیرماه سال 1385 12:42
فرید پس از صحبت کردن با آقا رجب احساس آرامش بیشتری میکرد و با گذاشتن گوشی تلفن نفس عمیقی کشید و به آرامی بر روی صندلی خودش نشست و به منشی خود سفارش یک لیوان آب پرتقال و کمی کیک داد...لحظات بسیار هیجان انگیزی بود و او ازتصور اینکه بزودی مینارا می بیند احساس داغی مطبوعی داشت و بعضی از وقت ها فکرمیکرد که شاید مریض شده و...
-
فرید و مینا(۱۲)
یکشنبه 11 تیرماه سال 1385 18:44
مینا با فشردن تکمه کنترل از راه دور درب بزرگ ماشین رو را گشود و درحالیکه یک ترانه قدیمی را زمزمه میکرد ماشین را بدرون باغ بزرگ منزلشان هدایت کرد و در زیر سایبان بزرگی که با انواع گلهای معطر و خوش بو مزین شده بود آنرا پارک نمود . با پیاده شدن از ماشین احساس خوشحالی و سرور از لبخند قشنگ روی لبان خوش تراشش و همچنین از...
-
فرید و مینا(۱۱)
دوشنبه 5 تیرماه سال 1385 18:16
خلاصه داستان فرید و مینا که در اثریک تصادف رانندگی با یکدیگر آشنا شده اند ،هرکدام بی آنکه از احساس طرف مقابل آگاهی داشته باشه احساس عشق و دلدادگی پیدا کرده اند و حالا هر دو در افکار خود به دنبال راهی میگردند تا بتوانند با شناختن طرف مقابل، او را بدام عشق خود گرفتار و او را برای زندگی آینده خود شکار کنند!. و حالا...
-
فرید و مینا(۱۰)
یکشنبه 28 خردادماه سال 1385 12:45
فرید پس از پایان جلسه نسبتا طولانی با مدیران و صاحبان صنایع بسیار خسته به نظر میرسید،و احتیاج مبرمی به نوشیدن یک فنجان قهوه گرم داشت تا با جرعه جرعه نوشیدن آن بتواند قدری از خستگی خود بکاهد وبرای دیدار با مینا بر نامه ریزی کند . با رسیدن به مینا و یاد آوری نام او دو باره تعداد ضربان قلبش بالا رفت و هیجانی تازه به...
-
فرید و مینا (۹)
یکشنبه 21 خردادماه سال 1385 16:41
مینا پس از بازدید به دفتر کار خود برگشت و سفارشات روزانه را بررسی و دستورات لازم را به مسئولین قسمتهای مختلف تولید داد وبا دلی مالا مال از هیجان و مملو از عشق فرید به فکر برنامه فردا افتاد....برای فردا بهتره اول از همه برم .....به خودم برسم...دلم میخواد فرید از دیدن دوباره من عشق و دوستی را توی چشمام بخونه....دلم...
-
فرید و مینا (۸)
دوشنبه 15 خردادماه سال 1385 23:29
بعد از قطع شدن تلفن فرید بدون اینکه بخواهد به فکر ادامه کار هاش باشه پشتی صندلی خودش را کمی به عقب کشید و به ارامی سرش را بر روی آن گذاشت و با خود گفت:خدای من میشه ؟ یعنی واقعا من دارم عاشق میشم؟ اونم عاشق مینا؟...... آخه من که اونو هنوز نمیشناسم.....آخه چطور امکان داره؟ من و عاشقی؟........ زنگ تلفن رشته افکار فرید را...
-
فرید و مینا (۷ )
یکشنبه 7 خردادماه سال 1385 18:44
فرید: البته که نه در منزل ما علاوه بر من و مادرم دو نفر دیگر هم با ما زندگی میکنند. مینا:خوب من وقت شما را زیاد نمیگرم و بقیه سئوالات را فردا از شما میپرسم! فرید : بسیار خوب !.. پس .. من فردا میام دنبالتون تا هم سری از ماشینها بزنیم و هم یک کافی یا چائی با هم بخوریم! مینا: اجازه بدین من بیام دنبالتون چون من ماشین دارم...
-
فرید و مینا (۶ )
دوشنبه 1 خردادماه سال 1385 19:32
فرید: به هر حا ل من خوشحال میشم اگر بتونم خدمتی براتون انجام بدم! مینا: خیلی متشکرم ، شما لطف دارین. فرید: شما تا ساعت چند امروز کار میکنین؟ مینا: من ساعت کارم از ساعت هشت صبح تا پنج بعد از ظهر میباشد. فرید: میتونین امروز یک کمی زود تر تعطیل کنین تا با هم بریم و یک سری از ماشین ها مون بزنیم!؟ مینا سعی میکرد خویشتن...
-
فرید و مینا (۵ )
دوشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1385 16:57
فرید با تبسمی شیرین به آقا رجب از او خدا حافظی کرد و بطرف ساختمان راه افتاد و پس از ورود ، بلا فاصله دوش گرفت و با نوشیدن یک فنجان قهوه مخلوط باشیر لباس پوشید و کیف دستی اش را برداشت تا عازم رفتن به سر کار خود شود. راننده تاکسی سرویس در بیرون منزل و جلوی درب منتظر فرید بودو به محض دیدن فرید از ماشینش بیرون آمد وپس از...
-
فرید و مینا (۴ )
یکشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1385 19:56
سیاهی های شب آرا م ، آ را م جای خود را به سپیدی صبح میداد و نسیم خنک صبحگاهی به آرامی با وزش های ملایم خود صورت خفتگان را به نوازش میداد ، و فرید مطابق بر نامه هر روز خود چشمانش را گشود و بدنبال آ ن به آرامی از اطاق خوابش بیرون رفت و شروع بدویدن کرد هنوز چند قدمی بیشتر ندویده بود که بیاد اتفاقات روز قبل افتاد و در ضمن...
-
فرید و مینا(۳ )
یکشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1385 07:49
فرید پس از ورود به ایرا ن ،دفتر کار ی برای خودش در یکی از ساختمان های پر تردد شمال شهر تهران ا نتخاب کرد. ا و پس از طی مراحل قانونی به عنوان تنها ورثه قانونی آقای متینی صاحب میلیون ها تومان پول شده بود،که میتونست برای ا و و زندگی اشرافی مطلوبش کافی باشه . ولی میل به فعالیت و تلاش در او هم مانند پدریک اصل مهم به حساب...
-
فرید و مینا (۲)
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1385 06:43
مینا این دختر جوان ۲۵ ساله که دو سال پیش از دانشگاه در رشته مهندسی تغذیه فارغ تحصیل شده بود در یک شرکت تولید مواد غذایی که پدرش هم یکی از سهامداران عمده آن بود، بعنوان سرپرست تیم تولید کار میکرد. ا و با پدر و مادرش و یک برادر در خانه ای نسبتاً اعیانی در شمال شهر تهران زندگی آرام و بیدردسری داشت. در زندگی ا و تا به حا...
-
فرید و مینا
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1385 09:51
برا یش روز سختی بود. ا ز ا بتدا و شروع روز دلش آرام و قرار نداشت. نمیدانست چه حادثه و یا واقعه ای انتظارش را میکشد. بعد از تمام شدن کار روزانه بسرعت کیف خود را برای جمع کردن وسایلش باز کرد ،تا آنها را در کیف جا سازی کند ولی دلوا پسی و د ل شوره او از بروز حادثه ای خبر میداد و برا یش حوصله هیچ کاری را باقی نگذاشته بود،...
-
سلامی و کلامی
سهشنبه 15 فروردینماه سال 1385 19:01
با سلام بر همه فارسی زبانان عزیز بخضوض هموطنان ارجمند. در این وب سایت سعی دارم مجموعه داستن جالبی را دنبال کنم و امیدوارم از نظرات و انتقادات خوب و سازنده شما بهره مند شوم.