ساکنان زمین

قصه در مورد زندگی ساکنان زمین

ساکنان زمین

قصه در مورد زندگی ساکنان زمین

فرید و مینا۱۶

 

مینا پس از گفتگو ونظر خواهی از مادرش در باره فرید فهمید که با توضیحاتش راجع به فرید مادرش هم به داشتن دامادی چون فرید علاقه مند است و مهر او را دردل گرفته است....با رفتن مادرش جلوی آیینه قد نمای درون اتاقش ایستاد و بانگاهی خریدارانه به سرا پای خود با دقت بیشتری نگاه کرد ودرهر قسمت از اعضای بدنش شروع به تفحص و جستجو نمود ...میخواست تمام نکات را ازریز و درشت  با وسواس بیشتری در زیر ذره بین بگذارد و مطمئن باشد که فردا روز بزرگ و روز سرنوشت ساز زندگیش..... از هر نظر او میتواند فرید را مجذوب خود سازد.....او تا به حال بار ها نگاه های ملتمس پسران زیادی را بدنبال خود حس کرده بود ... او از خیلی ها وصف زیبایی اش را شنیده بود و از طبقات مختلف خواستگاران زیادی را ندیده گرفته بود..  و حالا او احساس احتیاج و نیازشدیدی به فرید و جلب عشق و محبت او داشت ... او حالا معنی دوست داشتن را نه تنها میفهمید که با تمام وجودش حس میکرد.... تفکر به فرید برایش شیرین و دل انگیز بود... تجسم تصا حب فرید او را به هیجان میاورد و ضربان قلبش را میافزود.... او تمامی آرزویش در داشتن فرید خلاصه میشد و حال حق داشت که دلواپس باشد.....  چون او نمیدانست که فرید هم در گیر و دار همین دغده ها ست و او هم با مادرش در مورد مینا و فقط مینا در حال گفتگو و صحبت است....

پس از اینکه باز رسی های دقیق صورت و هیکل بی عیب و نقص خود را به پایان رسانید بطرف تخت خواب خود رفت و روی آن نشست.... و با خود گفت باید زنگ بزنم واول نوبت برای آرایشگاه بگیرم هر چند سمانه خانم به من لطف داره و من نیازی به نوبت گرفتن برای آرایشگاه ندارم اما بهتره قبل از رفتن به ایشان خبر بدهم...... و بعد به گل فروشی سفارش یک دسته بزرگ گل بدم.....اما این ممکنه مشت من رو وا کنه...آخه اینجا فقط آقایون هسند که گل میخرند! ومن با خریدن این سبد و یا دسته گل سنت شکنی میکنم و ممکنه فکر بد بکنه......خدایا چیکار کنم .... به من بگو.....خودت به من بگو که من چیکار کنم پس؟.... آهان فهمیدم این خیلی خوبه من یک سبد گل را سفارش میدم و روش یک نوت میگذارم .... مینویسم تقدم به شما و آرزوی سلامتی و امید بهبودی هر چه زودتربرای شما.....بعد میگم بفرستند ش درب خانه فرید برای مادرش.....آره اینطوری خیلی بهتره چون هم فرید میفهمه که من بهش علاقه مندم و هم کسی فرصت حرف بیمورد زدن پیدا نمیکنه!!

و فردا قبل از آرایشگاه زنگ به فرید میزنم تا به جای ساعت سه و نیم بعد از ظهر، قبل از ظهر او را ببینم تا فرصت بیشتری برای با هم بودن داشته باشیم.....

اما..اما اگر او نیاید و یا گرفتار باشد چی؟ اونوقت زنگ زدن من از دید او کار بدی نخواهد بود؟ آیا او از اینکار من بر داشت بدی نخواهد داشت؟....

ادامه دارد.......