ساکنان زمین

قصه در مورد زندگی ساکنان زمین

ساکنان زمین

قصه در مورد زندگی ساکنان زمین

فرید و مینا ٤٨

 

فرید و مینا که در اثر یک صانحه اتومبیل با هم آشنا شده اند هریک به طرف مقابل دلبستگی و تعلق خاطر میابد...اما برای اطمینان از انتخاب خود تصمیم به دیدار یکدیگر و صرف نهار در یک رستوران میگیرندو در آنجا پس از صرف نهار متوجه میشوند که شخصی ناشناس  پول میز آنها را پرداخته است و..حالا دنباله آن....

کسی که تلفن را جواب میداد کسی نبود به جز خسرو پسر عموی مینا! با کمی درنگ و تردید در پاسخگویی ، با گفتن بعله بفرمائید با سروان محمدی آغاز به گفتگو نمود.

و گفت: بفرمائید چه خدمتی از من بر میاید تا برای شما انجام دهم!

سروان محمدی گفت: حتما میدانید که من چرا به شما زنگ زده ام؟

خسرو: نه ! چرا به من زنگ زدید!

سروان محمدی: در مورد مینا  که به گروگان گرفته و یا دزدیده شده است!

خسرو: میشه به من بگین کی  و چه کسی مینا را دزدیده است؟!

سروان محمدی: مثل اینکه شما خیال ماجرا جویی دارید!

خسرو: نه بر عکس مایلم در این مورد با شما همکاری کنم!

سروان محمدی: خوب اگر صداقتی در کار شماست ، که من شک دارم! راجع به دریافت  مکالمه تلفنی با مبایل مینا که امروز دریافت داشتید چه نظری دارید؟

خسرو: من خیلی ناراحت شدم چون گروگان گیر ها از من مبلغ صد میلیون تومان پول خواستند تا او را آزاد کنند و متاسفانه من چنین پولی را نداشتم تا بتوانم مینا را رها سازم!

سروان محمدی: چرا در این مورد به پلیس زنگ نزدید تا با کمک پلیس او را آزاد کنید؟

خسرو: آخه مردی که با من صحبت نمود از من خواست که از تماس با پلیس خود داری کنم وگرنه مینا را خواهند کشت!

سروان محمدی: شما هر چه زود تر به اداره پلیس واقع در ... بیائید ا تا با کمک شما راه حلی برای نجات مینا بیابیم!

خسرو : بسیار خوب من در خدمت شما هستم!

سروان محمدی پس از خدا حافظی از خسرو با مرکز تلفن تماس گرفت و از آنها خواست تا کلیه مکالمات خسرو را ضبط نمایند! و با تلفن به فرید جریان را به اطلاع فرید رسانید و از او خواست که با آرامش منتظر خبر های بعدی بماند!

ادامه دارد....