ساکنان زمین

قصه در مورد زندگی ساکنان زمین

ساکنان زمین

قصه در مورد زندگی ساکنان زمین

فرید و مینا ٤٢

مینا که از شنیدن صدای فائزه خانم به هیجان آمده بود با صدای لرزانی گفت: من مینا هستم...

و در حالیکه رنگ صورتش رو به سرخی نهاده بود و نفس هایش به شمارش افتاده  بود گفت: زنگ زدم تا احوال شما را بپرسم!!

فائزه خانم که وضعیت مینا را به خوبی درک میکرد با آرامش و خونسردی از مینا تشکر نمود و او و خانواده اش را برای دیدار و آشنایی بیشتر به نهار و یا شام دعوت نمود!

مینا که از محبت و اشتیاق دیدار فائزه خانم بسیار راضی به نظر میرسید گفت: ممنونم از لطف شما... اما من باید در این مورد با مامان و بابا صحبت کنم و در صورت موافقت به دیدار شما خواهیم آمد!

فائزه خانم با خوشحالی از گفتگو با مینا از او خدا حافظی نمود و گوشی تلفن را به فرید سپرد!

فرید : خوب من دو باره با شما تماس میگیرم تا خبر موافقت بابا و مامان شما را برای دیدار با یکدیگر جویا شوم!

مینا: ممنونم ... مواظب خودتون باشید!!

فرید: نگران من نباش... من میتونم از خودم دفاع کنم ، اما شما چی؟

مینا: من مطمئنم که خسرو نقشه های بدی در سر داره و با آدمهای بیکار و عوضی زیادی هم آشناست!

فرید: من مطمئنم ! نگران من نباش !

مینا با آرامی از فرید خدا حافظی نمود و برای رفتن به سرکارش آماده میشد...  

خسرو که از صحبت با عموی خود در مورد مینا به جایی نرسیده بود به فکر این بود تا راهی برای رسیدن به مینا بیابد، برای این منظور تصمیم گرفت تا در مورد فرید تحقیقات لازم را انجام دهد تا نقاط ضعف او را بیابد و برای این منظور یکی از ارازل و اوباش به نام که خود را مراد بی کله میخواند، اجیر نمود تا با دو تا دیگر از دوستانش، فرید را تحت نظر بگیرند و تمامی رفت و آمد ها و کار های او را زیر نظر بگیرند و به خسرو گزارش دهند، تا با اطلاعات بدست آمده بتواند ضربه ای کاری به او وارد سازد و مانع ازدواج فرید و مینا شود!

گرچه خسرو میدانست که مینا او را دوست ندارد و قبل از آشنایی با فرید، با تقاضای او برای ازدواج مخالفت کرده بود ! اما او دنبال بهانه ای بود تا مانع ازدواج فرید با مینا شود و به این وسیله کمی از عقده حقارتی را که از مینا به خاطر عدم ازدواج به دل داشت ، کاهش دهد!  

مراد بی کله پس از گرفتن دستورات از خسرو تقاضای یک میلیون تومان پول نمود تا قسمتی از آن را به عنوان پیش پرداخت حق الزحمه دوستانش بپردازد و مقداری از آن را هم برای خود نگه دارد.

خسرو با دادن یک فقره چک یک میلیون تومانی به مراد بی کله، از او قول گرفت که در مورد این معامله با هیچکس صحبتی نکند و حتی از افشای نام او در میان دوستانش خود داری نماید ودر مقابل  مراد بی کله  گفت که برای انجام این کار ، خسرو باید بیست میلیون تومان بپردازد!

خسرو اخمهایش درهم کشید و ....

 

نظرات 6 + ارسال نظر
سحر کوچولو جمعه 14 دی‌ماه سال 1386 ساعت 05:14 ب.ظ http://little-lady.blogsky.com

میشه اسم کتابشو بگی خودمون بریم بخونیم؟ اینجوری کمتر طول میکشه!

سحر کوچولو جمعه 14 دی‌ماه سال 1386 ساعت 07:23 ب.ظ http://little-lady.blogsky.com

نمیشه بگی آخرش چی میشه؟

سحر کوچولو شنبه 15 دی‌ماه سال 1386 ساعت 02:49 ب.ظ http://little-lady.blogsky.com

حالا نمیشه یواشی خلاصشو به خودم بگی قول میدم به کسی لو ندم. (البته سعی میکنم؛))

سحر کوچولو یکشنبه 16 دی‌ماه سال 1386 ساعت 08:25 ب.ظ http://little-lady.blogsky.com

پس هر وقت به روز شدی بهم بگو تا هم استانو بخونم هم برات نظر بزارم.

سحر کوچولو یکشنبه 16 دی‌ماه سال 1386 ساعت 08:29 ب.ظ http://little-lady.blogsky.com

یه پیش نهادم برات دارم:
ا
اگه لابلای داستانت متنای دیگم بزاری هم کسایی که میان داستان و بخونن بیشتر نظر میدن هم سر گرم کننده تره٬
مثلا بد نیست اگه از ساکنین زمین(منظورم ساکنین عادی تره )بنویسی. از روزگار زمینی خودتم بنویس؛)

سحر کوچولو پنج‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1386 ساعت 11:31 ق.ظ http://little-lady.blogsky.com

من تا امروز نمیدونستم که این وبلاگ آنگم داره ! چه آهنگه قشنگیه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد