ساکنان زمین

قصه در مورد زندگی ساکنان زمین

ساکنان زمین

قصه در مورد زندگی ساکنان زمین

فرید و مینا ٤٤

مینا با ورود به محل کارش ، احساسی غریب همراه با دلواپسی داشت و از اینکه پسر عمو خسرو را  در مقابل خود و مرد  محبوبش میدید سخت عصبی و ناراحت مینمود.. د لش میخواست قدرتی میداشت تا او را به آسانی وادار به پذیرش شرایط خود مینمود... اما او میدانست که این فقط یک آرزو، و خوش باوریست و درد و خفتی که خسرو از امتناع ازدواج با مینا احساس میکرد به این زودیها التیام نمیافت! از طرفی  فرید هم کسی نیست که از خسرو و تهدید هایش وحشت کند و به آسانی از او چشم بپوشد!

با بی حوصلگی پشت میزش نشست و در حالیکه سعی در تمرکزافکارش داشت از منشی خود خواست تا برایش یک فنجان قهوه بیاورد.

نگاهی به یاد داشت ها و برنامه روزانه اش انداخت و تصمیم گرفت تا آنها را از نظر ارجحیت طبقه بندی نماید تا به ترتیب به انجام برساند!

خانم منشی قهوه او را که با یک قاشق چایخوری شکرشیرین شده بود و با کمی شیر رنگ کارامل خوشرنگی گرفته بود روی میزش گذاشت و به میز خود برگشت.

مینا  قبل از انجام هر کاری پس از نوبت بندی کارهایش به فرید زنگ زد تا از سلامت او مطمئن شود و سپس روپوش سفید رنگ خود را پوشید و داخل کار خانه شد تا از قسمت های مختلف آن بازدید نماید.

از انبار ،قسمت های تولید و... بازدید نمود و سپس با برگشتن به دفترش از منشی خود خواست که لیست سفارشات را به او بدهد و در مورد انجام سفارشات و وصول بهای سفارشات در هنگام تحویل به او دستوراتی داد.

در این موقع بود که تلفن روی میزش به صدا در آمد !

با نگرانی دکمه ارتباط را فشرد و منتظر ماند تا صدای طرف مقابل را بشنود: الو....الو  من با شما میخواستم به طور خصوصی صحبت کنم!

مینا: الو .. شما کی هستید و با من چیکار دارید؟

نا شناس: من یکی از دوستداران شما و آقای متینی هستم! از خوش شانسی شما من از درگیری شما و پسر عمویتان خبر دار شدم!

مینا: شما چیکار میتونید بکنید و من در عوض چیکار باید بکنم؟!

ناشناس: راستش من میخوام جلوی توطئه ای را که پسر عموی شما بر علیه شما برنامه ریزی کرده بگیرم!

مینا: شما از چی صحبت میکنید؟ و چطور من میتوانم به شما اطمینان کنم!

نا شناس:خسرو پسر عموی شما تصمیم به نا بودی آقای متینی گرفته و برای این منظور سه نفر از ولگرد ها و زورگیر ها را استخدام کرده است!  

مینا: من  هنوز جواب سئوال خودم را از شما نگرفته ام !

ناشناس: من یکی از همان سه نفر هستم!

مینا: خوب اگر شما برای آزار ما استخدام شده اید، پس چطوری میخواهید به ما کمک کنید؟

ناشناس: اگر اجازه بدهید توضیحات بیشتر را حضوری خواهم گفت!

مینا: من در اینمورد باید فکر کنم و بعدا با شما تماس میگیرم.

ناشناس: پس من فردا با شما تماس میگیرم!

مینا: اگر ممکنه اسمتون رو بگین و شماره تلفن خودتان را به من بدهید تا به شما زنگ بزنم!

ناشناس: من رو رضا صدا میکنند و شماره تلفن هم ندارم!

مینا: بسیار خوب ، من فردا بعد از ظهر ساعت چهار به بعد منتظر تلفن شما هستم!  

رضا: یادتان باشد من دوست ندارم پای پلیس به میان بیاد!!

مینا: باشه ، من فقط باید فکر کنم و با آقای متینی صحبت کنم!

رضا: فردا ساعت جهار بعد از ظهر به شما زنگ میزنم اما یادتان باشد پلیس بی پلیس!خدا حافظ شما.

ادامه دارد.....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد