ساکنان زمین

قصه در مورد زندگی ساکنان زمین

ساکنان زمین

قصه در مورد زندگی ساکنان زمین

فرید و مینا ٤٦

مینا پس از خدا حافظی با فرید و سفارش پیگیری کار هایش به منشی خود، با نگرانی و دلهره زیادی محل کارش را ترک نمود و بطرف ماشین خود که در پارکینگ  کارخانه پارک شده بود براه افتاد .او پس از گذشتن چند راهروی کوتاه به آسانسور رسید وبا فشار دادن تکمه آن منتظر آمد ن آن شد!

لحظات سخت و طاقت فرسایی بودند و اوهر لحظه در انتظار حادثه ای بود!؟

با رسیدن آسانسور خود را به درون آن کشید وبه پارکینگ کارخانه که در طبقه پائئن ساختمان اداری کارخانه قرار داشت رسید.

با باز شدن درب آسانسور دو نفر را در جلوی درب آن منتظر خود دید که بلافاصله او را گرفتند و با دستمالی آغشته به مواد بیهوشی او را به خواب عمیقی فرو بردند!

دو مرد ناشناس مینا را داخل ماشین مشکی رنگی قرار دادند و با سرعت از پارکینگ کارخانه بیرون آمدند  مینا را به یک خانه دور افتاده ای در اطراف تهران منتقل نمودند .

سپس مینا را از داخل ماشین بیرون کشیدند و در یکی از اطاق های ساختمان که اتاقی نسبتا بزرگ بود و در ضلع جنوبی ساختمان قرار داشت، بیهوش بروی تختی قرار دادند و با بیرون آمدن از اطاق درب آن را از بیرون قفل نمودند.

یکی از آن دو مرد با موبایلی که از کیف مینا به عاریت گرفته بود!  شماره ای را گرفت و با برقراری ارتباط گفت:  ماموریت با موفقیت به انجام رسید!

دنباله دارد...