ساکنان زمین

قصه در مورد زندگی ساکنان زمین

ساکنان زمین

قصه در مورد زندگی ساکنان زمین

فرید و مینا ٤٩

 فرید و مینا که در اثر یک صانحه اتومبیل با هم آشنا شده اند هریک به طرف مقابل دلبستگی و تعلق خاطر میابد...اما برای اطمینان از انتخاب خود تصمیم به دیدار یکدیگر و صرف نهار در یک رستوران میگیرندو در آنجا پس از صرف نهار متوجه میشوند که شخصی ناشناس  پول میز آنها را پرداخته است و.. 

حالا دنباله آن....

فرید پش از خدا حافظی از سروان محمدی با صدا زدن دوتا از کارگران زبرو زرنگ و با هوش خود از محل کارش بیرون آمد و از آن دو نفر خواست تا در  ماجرای گروگانگیری با تمامی توان خود او را یاری دهند ، سپس با سوار شدن به ماشین خود از آن دو نفر خواست تا با یکی از  ما شین های کارخانه او را دنبال کنند و اگر ضرورتی پیش آمد آماده مداخله باشند!

او پس از عبور از چند خیابان به محل کار خسرو رسید و در کوچه ای دور از دید خسرو ماشینش را پارک نمود و منتظر همراهانش شد تا در کنار ماشین او ماشینشان را پارک کنند.!

پس از پیاده شدن از ماشینهایشان ، آن دو نفر به فرید پیوستند و فرید با دادن نشانی هایی از خسرو، از آنها خواست تا در انتظار او در آنجا بمانند و هر گونه حرکت او را تحت نظر گرفته و به او اطلاع دهند.

فرید پس از تعیین ماموریت آن دو نفر خودش به گار آگاه محمدی پیوست تا از فعالیت های او آگاهی بیشتری یابد.

خسرو با تمام شدن مکالمات تلفنی اش با سروان محمدی با تلفن  یکی از کارکنانش با گروگانگیر ها بوسیله موبایل مینا تماس گرفت و از آنها خواست که او را از آن محل بیرون برده و در یکی از آبادیهای اطراف تهران او را رها کنند!!

گروگانگیر ها که از این حرف خسرو تعجب نموده بودند با تردید آز آنچه شنیده بودند دو باره به خسرو زنگ زدند تا  از  او  به پرسید ند ، تا در اینمورد اشتباهی مرتکب نشوند و کار را آنطوری که خسرو میخواهد به آنجام رسانند!

خسرو که از اینکار گروگانگیر ها بشدت عصبانی شده بود با نثار چند حرف رکیک حرف خود را تایید نمود و زودی تلفن را قطع نمود تا امکان رد یابی برای پلیس نباشد!

ادامه دارد....

فرید و مینا ٤٨

 

فرید و مینا که در اثر یک صانحه اتومبیل با هم آشنا شده اند هریک به طرف مقابل دلبستگی و تعلق خاطر میابد...اما برای اطمینان از انتخاب خود تصمیم به دیدار یکدیگر و صرف نهار در یک رستوران میگیرندو در آنجا پس از صرف نهار متوجه میشوند که شخصی ناشناس  پول میز آنها را پرداخته است و..حالا دنباله آن....

کسی که تلفن را جواب میداد کسی نبود به جز خسرو پسر عموی مینا! با کمی درنگ و تردید در پاسخگویی ، با گفتن بعله بفرمائید با سروان محمدی آغاز به گفتگو نمود.

و گفت: بفرمائید چه خدمتی از من بر میاید تا برای شما انجام دهم!

سروان محمدی گفت: حتما میدانید که من چرا به شما زنگ زده ام؟

خسرو: نه ! چرا به من زنگ زدید!

سروان محمدی: در مورد مینا  که به گروگان گرفته و یا دزدیده شده است!

خسرو: میشه به من بگین کی  و چه کسی مینا را دزدیده است؟!

سروان محمدی: مثل اینکه شما خیال ماجرا جویی دارید!

خسرو: نه بر عکس مایلم در این مورد با شما همکاری کنم!

سروان محمدی: خوب اگر صداقتی در کار شماست ، که من شک دارم! راجع به دریافت  مکالمه تلفنی با مبایل مینا که امروز دریافت داشتید چه نظری دارید؟

خسرو: من خیلی ناراحت شدم چون گروگان گیر ها از من مبلغ صد میلیون تومان پول خواستند تا او را آزاد کنند و متاسفانه من چنین پولی را نداشتم تا بتوانم مینا را رها سازم!

سروان محمدی: چرا در این مورد به پلیس زنگ نزدید تا با کمک پلیس او را آزاد کنید؟

خسرو: آخه مردی که با من صحبت نمود از من خواست که از تماس با پلیس خود داری کنم وگرنه مینا را خواهند کشت!

سروان محمدی: شما هر چه زود تر به اداره پلیس واقع در ... بیائید ا تا با کمک شما راه حلی برای نجات مینا بیابیم!

خسرو : بسیار خوب من در خدمت شما هستم!

سروان محمدی پس از خدا حافظی از خسرو با مرکز تلفن تماس گرفت و از آنها خواست تا کلیه مکالمات خسرو را ضبط نمایند! و با تلفن به فرید جریان را به اطلاع فرید رسانید و از او خواست که با آرامش منتظر خبر های بعدی بماند!

ادامه دارد....

 

فرید و مینا ٤٧

ازدزدیدن مینا ، چند ساعتی گذشته بود و هنوز کسی از وضعیت او اطلاع نداشت!

فرید هم که در تدارک دیدار شبانه با مینا و خانواده اش بود مشغول انجام کار های  روزانه اش بود تا هرچه زود تر با تمام کردن آنها از کارخانه  رهایی یابد !باخودش گفت بهتر است زنگی به مینا بزند و از او بخواهد که از برنامه شام چشم پوشی کند تا فرصت بیشتری برای گفتگو داشته باشند.

با گرفتن شماره تلفن دفتر مینا منشی اش ،بیرون رفتن مینا از دفترش را به اطلاع او رسانید.

فرید با نگرانی و دلواپسی زیادی شماره موبایل مینا را گرفت  ولی موبایل او را خاموش شده یافت!

از این وضع بسیار نگران شده بود و با زنگ زدن به منزل مینا ، مادر او گوشی تلفن را برداشت.

فرید پس از سلام و احوال پرسی از مادر مینا، از مینا پرسید ؟ اما مادر مینا گفت که هنوز به منزل نیامده است!

فرید با خدا حافظی از مادر مینا شماره تلفن پلیس را گرفت و با   سروان محمدی همان دوست قدیمیش در اداره پلیس صحبت کرد و او را در جریان وضعیت مینا قرار داد.

سروان محمدی گفت: تا یکی دو ساعت دیگر شما صبر کنید تا من یکی دو مورد را بر رسی کنم و بعدا با شما تماس بگیرم، اما لازم است که شماره موبایل مینا خانم را بدانم!

فرید با دادن شماره مینا از او خدا حافظی نمود و منتظر تلفن جناب سروان محمدی ماند.

 سروان محمدی که یکی از کار آگاهان خبره و کار آزموده  پلیس بود با زنگ زدن به اطلاعات مخابرات  از آنها در مورد آخرین تماس های مربوط با شماره تلفن مینا سئوال نمود و شماره هایی که در این مورد در رکورد مخابرات ضبط شده بود یاد داشت نمود و با  تماس دوباره به اطلاعات مخابرات محل بر قراری آخرین تماس تلفنی را جویا شد.

سپس به شماره بدست آمده که حالا نام صاحب تلفن را میشناخت زنگ زد و گفت:

الو من سروان محمدی هستم از اداره آگاهی زنگ میزنم!

ادامه دارد